نمیدونم که قبلاً نوشتم یا نه، مجبور شدیم که تو رو به مرکز درمانی ببریم برای، برای، چی باید بگم؟ گفتن که یه اوتیزم کوچولو داری، من که باور ندارم تو مشکلی داشته باشی یا داری. معتقدم شرایطی که پیش اومد منجر به این رفتارها شد و از وقتی که به مرکز درمانی رفتی به سرعت تغییر کردی. ما هم تغییر کردیم. معمولاً از این که من بغلت کنم یا بوست کنم، خوشت نمیآد. چند شنبه شب گذشته، اومدی تو تخت ما. من هم مثل خودت گفتم یه قانون دارم که هر کسی کنار من بخوابه باید بغلش کنم. تو هم هی میگفتی نه و با هم دیگه کلنجار میرفتیم. گاهی میخندیدی و گاهی هم جدی. گذشت و صبح یکشنبه هم با من بداخلاق بودی. قرار بود که مرکز درمانی هم بریم. مامان به من گفت که شب قبل موقع خوابیدن به مامان اعتراض کردی که بابا چرا هی من رو بغل میکنه. طبیعتاً من هم ناراحت شدم. گفتم که در طول هفته که یه روز در میون نزدیک ساعت 8 شب میرسم. وقتی هم که میرسم حق ندارم بغلش کنم و بوسش کنم. دیشب هم خودش میخندید و بازی میکرد. گذشت و رفتیم که سوار ماشین بشیم، نزدیک آسانسور مامان یادش افتاد که یه چیزی جا گذاشته برگشت و ما هم رفتیم که سوار